بگویم تو را ای دوست راز پنهان از دلم
دنیا را بگویم چیست این پیرزن
ابلیس به دنیا آمد حضور تا بگیرد دین را از چو مور
بگیرد از همه بود و نبود٬چو روی سویش
چون سرابی بینی که بود
هر چه بینی ظاهر است باطن فرار٬در زمان حق ندارد به دل ها قرار
جمله افرشتگان با جنب و جوش
برچیدند آیه ها را دوش به دوش
آسمانی ها به خاک اندر شدند٬آدمیان از بدش بدتر شدند
یوسفان مردند و فرعونیان تاختند
از برای آدمی آیه ها بس ساختند
قرآن چون خور بر خاک شد٬اشک باران زمین تا افلاک شد
از باختر تا خاور بشکفت مو به مو رنگ به رنگ آیات مفت
تا زمینیان بینند وانچه حیران در آیینند
«اللهم عجل لولیک الفرج»